۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

لوح ششم













و اگر شب شده بود، و اگر آن بی شرف ِ دانیس هم با آن عصای مضحک اش آن جور آبروی پدر را به بازی نمی گرفت و شکارچی دوم هم اگر آنروز اصوات در تهه گلویش گیر کرده بود و آنروز اگر قدری زاویۀ خورشید متفاوت می تابید آنوقت آن دانیس ِ بی شرف به مردم نمی گفت چکار باید کرد و چطور باید زیست که آگانی خوشش بیاید، اصلا اگر آگانی آنقدر که دانیس می گوید مغرور است می خواهم سر به تنش نباشد، لیا می گوید تازگی کفر می گویم، اگر به همین گمراهی ادامه دهم عاقبت خوشی ندارم، می داند که ندارم و می دانم که ندارم، اصلا باید بعضی ها عاقبت خوشی نداشته باشند، اگر داشته باشند آن دانیس ِ بی شرف هر چه دلش می خواهد توی مغز ِ گندیدۀ آنان می کند و این عادلانه نیست، عادلانه نیست که همه فکر کنند که وقتی قورباغه ها آواز می خوانند حتما دارند آگانی را صدا می زنند، چون قورباغه ها به مراتب شهوتی تر از آنند که آگانی را به جفتشان ترجیح دهند، اصلا اگر اینطور که دانیس می خواهد باشد قبیله مان وسواسی می شود، همه ش فکر می کنند که باید یکجوری دل آگانی را بدست بیاورند و این چیزها را که دانیس می گوید را به غیر از خودش کی گفته؟ من می دانم که هیچ کس نگفته، هیچ کس این چیزها را نگفته چون من می دانم که آگانی همه را به تخمش گرفته تا میزان ِ حماقت ِ افرادش را بسنجد، این است و نه چیز دیگر.

-----------------------------------------
لوح ششم، یک باستان شناس در انتهای کویر لوت در حالی که به ناپلئونی اش گاز می زد، با دیدن لوحی نوشتاری مربوط به دورۀ پارینه سنگی از انتهای غار فریاد زد "من تاریخ رو دارم لویس من تاریخ رو دارم" بعدها می گفتند او ترجیح می داده که تاریخ را نداشته باشد و پیشنهاد شد همه چیز را فراموش کند، او فراموش کرد و لوح را به صندوق امانات ِ یکی از کشورهای اتحاد ِ اسرار محرمانه انتقال دادند.

۲ نظر:

  1. از این دانیس ها فقط در قبیله ی شما نیست.. اینجا هم زیادند..

    پاسخحذف
  2. آفرین. خیلی سیاسی مذهبی اش نکن. همین که رگه هایی ازش رو تو داستان ببینیم جالبه.

    پاسخحذف